پیرمرد مفلس

ساخت وبلاگ
  شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار من  همان  دیوانه ی  دیروزم  اما  بردبار   می توانستم  فراموشت  کنم  اما نشد! زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار   مثل تو آیینه ای "من" را نشان من نداد بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار   خوب یا بد،  با  جنـــون  آنی ام  سر  می کنم لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار   من سر ناسازگــاری دارم  و چشمـــان تو جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار!   فرق دارد معنـی تنهایــی و تنهـــا شدن کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار   جای پایت را اگــر چه برفهـــا  پوشانده اند جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار   پوریا شیرانی پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 2:59

زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کردبه تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کردکنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرمکسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کردتو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانیچه ساده داشت مرا هم بلند قد می کردبگو به ساحل چشمت که من نرفته چطوربه سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردندچه وعده ها که دل من ندیده رد می کردکنون کشیده کنار و نشسته در حجلهکسی که راه شما را همیشه سد می کردکاظم بهمنی   پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : تو ماه بودی و بوسیدنت,تو ماه بودی,تو ماه بودی و بوسیدنت نمیدانی, نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 44 تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 ساعت: 12:44

  از راه بزن بیرون، ای رندِ خطرپیشه! از خاکِ سکون بَرکن! ای تیشه بر این ریشه!   در ترس چه می‌جویی؟ ای مدعیِ غیرت! در شک و یقین خو کن، با لذتِ این حیرت!   من عاشقِ مطرودم! آواره‌گی‌ام! دودم! اسطوره‌ی هرجایی، تاریخیِ نابودم!   حرمت‌شکنِ خویشم، آرامشِ تشویشم! زندیقِ قسم‌خورده، با فاجعه هم‌کیشم!   تا قلبِ پرآشوبم، ویران شد و راحت شد! با وحشیِ چشمانش، الهامِ جراحت شد!   آتش زد و رقصیدم، با ظلمت گیسویش من نور شدم دیدم در مسلخِ ابرویش   این شرمِ نجیبانه در واژه نمی‌گنجد! از شرم گذر کرده، در خانه نمی‌پاید!   طوفانیِ احساسش، خاشاکِ غزل برده رندانه‌ترین داغش بر قلبِ خدا خورده  افشین یدالهی پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 81 تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 ساعت: 12:44

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم  حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم   ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم   بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!   ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من! من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم   لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!   کاظم بهمنی پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : ماه تابان لای لای,ماه تابانم جانا تو بودی,ماه تابان,ماه تابان من,ماه تابان قشم,ماه تابان جواد بدیع زاده,ماه تابان خانم,ماه تابان قارچ,ماه تابان ما,ماه تابانم, نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 3:38

من از پشت شبهای بی خاطره من از پشت زندان غم آمدم   من از آرزوهای دور و دراز من از خواب چشمان نم آمدم   تو تعبیر رؤیای نادیده ای تو نوری که بر سایه تابیده ای   تو یک آسمان بخشش بی طلب تو بر خاک تردید باریده ای   تو یک خانه در کوچه ی زندگی تو یک کوچه در شهر آزادگی    تو یک شهر در سرزمین حضورتویی راز بودن به این سادگی   مرا با نگاهت به رؤیا ببر مرا تا تماشای فردا ببر   دلم قطره ای بی تپش در سراب مرا تا تکاپوی دریا ببر   ( افشین یدالهی ) پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : شب آفتابی,شب آفتابی محمد اصفهانی,شب آفتابی بوستان ولایت,شب آفتابی اصفهانی,شب آفتابی محمد اصفهانی دانلود,شب آفتابی فیلم,شب آفتابی در بوستان ولایت,شب آفتابی داریوش,شب آفتابی شبکه تهران,شب آفتابی سریال, نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 56 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 15:14

دست تقدیر روزی ، تخمی غریبه را هل داد کنار تخم های مرغی خانگی . جوجه ها که از سر تخم بیرون آوردند مرغ از همه جا بی خبر دید که یکی از جوجه ها سر و وضعی متفاوت با بقیه دارد. به چشم مرغ و جوجه هایش، آن جوجه متفاوت، نه قشنگ بود ، نه با استعداد و به همین علت او را به حساب نمی آوردند. تا این که روزی جوجه ها، برای خوردن غذا و درس گرفتن از مادر به خارج از خانه رفتند. مرغ داشت به بچه ها یاد می داد که آب خطر دارد و اگر در آن بیفتند غرق می شوند که جوجه متفاوت داخل آب پرید اما غرق نشد چون او جوجه مرغابی بود. مولانا در این داستان به مخاطبانش گوشزد می کند که همه آدم ها مثل جوجه پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 12:05

در مسجد جمعه شهر دمشق ، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیی پیغمبر علیه السلام به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم ، ناگاه دیدم یکی از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت برای زیارت قبر یحیی علیه السلام به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست . درویش و غنی بنده این خاک و درند آنان که غنی ترن محتاجترند   پس از دعا به من رو کرد و گفت : از آنجا که فیض همت درویشان (مستمندان ) عمومی است آنها رفتار درست و نیک دارند (تقاضا دارم ) عنایت و دعایی برای من کنند ، زیرا گزند دشمنی سرسخت ، ترسان هستم . به شاه گفتم : بر ملت ناتوان مهربانی کن ، تا از ناحیه دشمن توانا نامه پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : نتیجه ی بازی مهرام و پتروشیمی, نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 12:05

بلبلی از جلوه ی گل بی قرار گشت طربناک بفصل بهار    در چمن آمد غزلی نغز خواند رقص کنان بال و پری برفشاند   بیخود از این سوی بدانسو پرید تا که بشاخ گل سرخ آرمید   پهلوی جانان چو بیفکند رخت مورچه‌ای دید بپای درخت   با همه هیچی، همه تدبیر و کار با همه خردی، قدمش استوار   ز انده ایام نگردد زبون رایت سعیش نشود واژگون   قصه نراند ز بتان چمن پا ننهد جز بره خویشتن   مرغک دلداده بعجب و غرور کرد یکی لحظه تماشای مور   خنده کنان گفت که ای بیخبر مور ندیدم چو تو کوته نظر   روز نشاط است، گه کار نیست وقت غم و توشهٔ انبار نیست   همرهی طالع پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 12:04

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد خلیفه گفت : مرا پندی بده بهلول پرسید : اگر در بیابانی بی‌آب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ هارون الرشید گفت : صد دینار طلا بهلول پرسید : اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ هارون الرشید گفت : نصف پادشاهی‌ام را بهلول گفت : حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ هارون الرشید گفت : نیم دیگر سلطنتم را بهلول گفت : پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی .  پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 12:04

با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام   طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام   دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام    آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام   ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی ام   خوبترین حادثه می دانمت خوبترین حادثه می دانی ام؟   حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام   حرف بزن حرف بزن سالهاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام   ها به کجا می کشیم خوب من؟ ها نکشانی به پشیمانیم   محمد علی بهمنی پیرمرد مفلس...ادامه مطلب
ما را در سایت پیرمرد مفلس دنبال می کنید

برچسب : باز بدنبال پریشانیم, نویسنده : efereshteh-ahmadi4 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 12:04